91/12/11
12:21 ع
بسم رب الشهدا و الصدیقین
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایا،بار الها،معبودا،معشوقا،مولایم،من ضعیف و ناتوان دوست دارم
چشم هایم را دشمن در اوج دردش از حدقه در بستان در آورد
و دست هایم را در تنگه چزابه قطع کند،پاهایم را در خونین شهر از بدن جدا سازد
و قلبم را در سوسنگرد آماج رگبارهایش کند و سرم را در شلمچه جدا نماید
تا در کمال فشار و آزار،دشمنان مکتب ببینند
که گرچه چشم ها،دست ها و پاها و قلب و سینه و سرم را از من گرفته اند
اما یک چیز را نتوانسته اند که بگیرند و آن ایمان و هدفم است
که عشق به الله و معشوقم و به مطلق جهان هستی و عشق به شهادت
و عشق به امام و اسلام است.
گفتیم چه شد یاد شهیدان!؟ گفتند... یک کوچه به نامشان نکردیم مگر!؟ ای شهیدان: ما بعد از شما هیچ نکردیم. لباس های خاکی تان را در میدان های مین و لابه لای سیم خاردارها رها کردیم،عهدمان را شکستیم و دعای عهد را فراموش کردیم،زمان ندبه و سمات را گم کردیم. شربت های صلواتی را با نسیان بر زمین ریختیم و به عطش خندیدیم. بر تصاویر نورانی تان روی دیوارهای شهر رنگ غفلت پاشیدیم و پوستر تبلیغاتی نصب کردیم. تاول شیمیایی را از یاد بردیم و غیرت ها را به بهایی اندک فروختیم عشق را به بازی گرفتیم و از خونهایتان به راحتی گذشتیم. اما باز هم امیدی هست! آری ! تا ولایت هست هنوز امید داریم.